آن که چاک سينه ام از غمزه بيباک اوست
خنده صبح قيامت يک گريبان چاک اوست
باده عشق از سبکروحى به ما آميخته است
ورنه روى آسمان نيلى ز دست تاک اوست
برق مى بوسد زمين خاکساران را ز دور
وقت آن کس خوش که تخمش در زمين پاک اوست
دام راه ما نگردد حلقه زلف مجاز
ما و صيادى که گردون حلقه فتراک اوست
مرگ مى ترسد ز عاشق، ورنه در روى زمين
هر که را گيرند نام از سرکشان، در خاک اوست
آن که صائب نعل ما از شوق او در آتش است
خرده انجم سپند روى آتشناک اوست