شماره ٣١٩: لعل نسبت با لب ياقوت او بيجاده است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
لعل نسبت با لب ياقوت او بيجاده است
صبح با آن چهره خندان در نگشاده است
دشت از چشم غزالان سينه پر داغ اوست
آن که ما ديوانگان را سر به صحرا داده است
حاصل عمر از حضور دوستان گل چيدن است
ورنه آب و دانه در کنج قفس آماده است
عشق محتاج دليل و رهنما چون عقل نيست
خضر در قطع بيابان بى نياز از جاده است
مى کند در خانه خود سير صحراى بهشت
سينه هر کس که از خار تمنا ساده است
هر که گردانيد از دنيا رهزن روى خويش
بى تردد پشت بر ديوار منزل داده است
گرد ظلمت شسته است از روى آب زندگى
هر سرى کز سايه بال هما آزاده است
سردى دوران به ما دست و دلى نگذاشته است
در خزان اشجار را برگ سفر آماده است
اختر بى طالع ما در بساط آسمان
خال موزونى است بر رخسار زشت افتاده است
سينه ما صائب از خود مى دهد بيرون گهر
پيش نيسان اين صدف هرگز دهن نگشاده است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید