شماره ٣٦٨: عطر آن گل پيرهن تا در هوا پيچيده است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
عطر آن گل پيرهن تا در هوا پيچيده است
بوى گل دودى است در مغز صبا پيچيده است
سرو سيمين تو تا يکتاى پيراهن شده است
برگ گل از غنچه خود در قبا پيچيده است
از عرق هر حلقه چشم گريه آلودى شده است
تا سر زلفش دگر دست که را پيچيده است؟
بر لب آب بقا از تشنگى جان مى دهد
دست هر کس را که حيرت بر قفا پيچيده است
در غبار خاطر ما، ناله هاى خونچکان
همچو بوى خون به خاک کربلا پيچيده است
مى شمارد پرده بيگانگى گلزار را
هر که از گل در نسيم آشنا پيچيده است
با تو ظالم در نمى گيرد فسون عجز ما
ورنه گوش آسمان را آه ما پيچيده است
پنجه مومين ما سرپنجه فولاد را
بارها از راه تسليم و رضا پيچيده است
احتياج استخوان بر يکدگر خواهد شکست
نخوتى کز سايه در مغز هما پيچيده است
نيست صائب دامن افلاک رنگين از شفق
خون ما افلاک را بر دست و پا پيچيده است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید