شماره ٣٧٠: شوکت حسن تو بلبل را زبان پيچيده است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
شوکت حسن تو بلبل را زبان پيچيده است
حيرت سرو تو دست باغبان پيچيده است
در لب پيمانه پر مى نمى گنجد صدا
در دل پر خون عاشق چون فغان پيچيده است؟
داغ، دست الفت از دامان برگ لاله داشت
در سر ما دود سودا همچنان پيچيده است
حسن معشوق حقيقى نيست در بند نقاب
دست مژگان ترا خواب گران پيچيده است
چون سرشک عاشقان منزل نمى داند که چيست
جذبه شوق که در ريگ روان پيچيده است؟
نارسايى در کمند پيچ و تاب عقل نيست
مصرع زنجير ما سوداييان پيچيده است
لاله رخسارى که ما را غوطه در خون داده است
غنچه از دلبستگان يک زبان پيچيده است
دشمن از ما چون هراسد، صيد از ما چون رمد؟
ناوک تدبير ما بيش از کمان پيچيده است
سر به صحرا داد حشر آسودگان خاک را
فکر او در کنج ما را همچنان پيچيده است
بى تأمل مگذر از مکتوب ما صائب که شوق
در دل هر نقطه اى صد داستان پيچيده است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید