شماره ٣٨٧: صبح از خورشيد تابان دست بر دل مانده اى است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
صبح از خورشيد تابان دست بر دل مانده اى است
آفتاب از صبح داغ در نمک خوابانده اى است
دانه اميد ما در عهد اين بى حاصلان
در زمين کاغذين، تخم شرار افشانده اى است
شکوه ما در زمان خوى آن بيدادگر
نامه در رخنه ديوار نسيان مانده اى است
با تو ظالم برنمى آيد، وگرنه آه من
پنجه زورآوران چرخ را پيچانده اى است
حلقه جمعيتى گر هست در زير فلک
ديده بينايى از وضع جهان پوشانده اى است
فتنه آخر زمان در دور چشم مست او
شيشه بى باده بر طاق نسيان مانده اى است
کيست صائب با دل پر خون درين وحشت سرا؟
از حريم قرب، بى تقصير بيرون مانده اى است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید