شماره ٣٨٩: با رخ خندان او گل چهره نگشوده اى است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
با رخ خندان او گل چهره نگشوده اى است
برق با جولان شوخش پاى خواب آلوده اى است
مى کشد در خاک و خون نظارگى را ديدنش
سبز تلخ من عجب شمشير زهرآلوده اى است
گردش پرگارش از مرکز بود آسوده تر
عالم حيرت، عجايب عالم آسوده اى است
چشم عبرت بين به خواب نوبهاران رفته است
ورنه هر برگ خزانى دست بر هم سوده اى است
تلخکامى هاى ما از لب گشودنهاى ماست
ورنه پر شکر بود هر جالب نگشوده اى است
خاطر آسوده در وحشت سراى خاک نيست
هست در زير زمين، اينجا اگر آسوده اى است
جاده چون زنجير مى پيچد به پاى رهروان
در پى اين کاروان گويا قدم فرسوده اى است
در شبستانى که من پروانه او گشته ام
دولت بيدار، صائب چشم خواب آلوده اى است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید