شماره ٣٩١: لب چو گردد خالى از عقد سخن، خميازه اى است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
لب چو گردد خالى از عقد سخن، خميازه اى است
چون نباشد گوهر دندان، دهن خميازه اى است
جاى عنبر را کف بى مغز نتواند گرفت
شام غربت ديده را صبح وطن خميازه اى است
هاله را جز دست و دامان تهى از ماه نيست
قسمت آغوش ما زان سيمتن خميازه اى است
گر به ظاهر دامن از دست زليخا مى کشد
ماه کنعان را شکاف پيرهن خميازه اى است
از دهان تيشه هر زخمى که دارد بيستون
از خمار سنگداغ کوهکن خميازه اى است
مى شود ظاهر خمار زندگانى در لباس
مرده را چاک گريبان کفن خميازه اى است
در هواى قد رعنايش ز طوق فاخته
پاى تا سر، سرو موزون چمن خميازه اى است
مغتنم دان عهد خوبى را که در دوران خط
خال، داغ حسرت و چاه ذقن خميازه اى است
بى خطش شبنم به روى سبزه اشک حسرتى است
بى لب ميگون او گل در چمن خميازه اى است
چون کمال از قامت همچون خدنگ دلبران
با کمال محرميت رزق من خميازه اى است
پيش عارف بى نگاه عبرت و بى حرف حق
رخنه آفت بود چشم و دهن خميازه اى است
دل دو نيم است از خمار نکته سنجان نظم را
در ميان هر دو مصراع از سخن خميازه اى است
صائب از کوتاه دستى روزى ما چون لگن
از قد رعناى شمع انجمن خميازه اى است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید