شماره ٣٩٣: شد چو عالمگير غفلت، جاهل و دانا يکى است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
شد چو عالمگير غفلت، جاهل و دانا يکى است
خانه چون تاريک شد بينا و نابينا يکى است
نيست مجنون را ز شور عشق پرواى تميز
گردباد و محمل ليلى درين صحرا يکى است
نيست تدبير خرد را در جهان عشق کار
ناخدا و تخته کشتى درين دريا يکى است
ز اختلاف ظرف، گوناگون نمايد رنگ مى
ورنه در ميخانه وحدت مى حمرا يکى است
ما نفس بيهوده مى سوزيم در آه و فغان
سرکشى و عجز پيش حسن بى پروا يکى است
گوشه گيرانند پيش کوته انديشان سبک
ورنه شان کوه قاف و شوکت عنقا يکى است
آه ما رعناترست از آه ماتم ديدگان
آنچنان کز جمله شبها شب يلدا يکى است
غافلان از کاهلى امروز را فردا کنند
ورنه پيش خود حساب امروز با فردا يکى است
نيست صدر و آستانى خانه آيينه را
خار و گل را جاى در چشم و دل بينا يکى است
اختلاف رنگ، گل را برنيارد ز اتحاد
با دو رنگى پيش يکرنگان گل رعنا يکى است
شق کنند از تيغ صائب گر سر ما چون قلم
سرنمى پيچيم از توحيد، حرف ما يکى است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید