شماره ٤١٧: نيست جز غفلت مرا از عمر بى حاصل به دست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
نيست جز غفلت مرا از عمر بى حاصل به دست
از دل روشن ندارم غير مشتى گل به دست
بزم عشرت حلقه ماتم بود بر بيدلان
شمع روشن اشک و آهى دارد از محفل به دست
گل چو شاخ افتد به گلچين مى رساند خويش را
خون ما مى آرد آخر دامن قاتل به دست
نعل وارونى است در ظاهر مرا اين پيچ و تاب
ورنه من چون راه دارم دامن منزل به دست
باد دستى گر شود با خاطر آزاده جمع
چون صنوبر مى توان آورد چندين دل به دست
دست و پايى مى زنم چون مرغ بسمل زير تيغ
بر اميد آن که آرم دامن قاتل به دست
خاتم فرمانروايى را مثنى مى کند
مور عاجز را اگر آرد سليمان دل به دست
نيست اين وحشت سرا جاى عمارت، ورنه من
دارم از گرد يتيمى همچو گوهر گل به دست
نعمت دنيا نسازد سير چشم حرص را
هست در درياى پر گوهر صدف سايل به دست
مى توان از دل زدودن پيچ و تاب عشق را
جوهر از فولاد اگر صائب شود زايل به دست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید