شماره ٤٦٧: کوچه گرد بيخودى را خانمان در کار نيست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
کوچه گرد بيخودى را خانمان در کار نيست
شاهباز لامکان را آشيان در کار نيست
باده بيرنگ از ظرف بلورين فارغ است
سرو سيمين را لباس پرنيان در کار نيست
فارغند از عقل دور انديش، مستان خراب
خانه بى بام و در را پاسبان در کار نيست
درنمى آيد به ظرف گفتگو اسرار عشق
هر چه وجدانى است آن را ترجمان در کار نيست
حسن را در هر لباسى مى شناسند اهل ديد
اين قدر روپوش اى جان جهان در کار نيست
کاهلان همدرس مى جويند از افسردگى
داستان عشق را همداستان در کار نيست
يک نگاه گرم مى سوزد سراپاى مرا
اين قدر استادگى اى خوش عنان در کار نيست
عقل بيجا در عنان اهل دل آويخته است
گله آهوى وحشى را شبان در کار نيست
در ميان دعوى و معنى بود خون در ميان
هر کجا معنى بود تيغ زبان در کار نيست
از خريداران نيفزايد قماش ماه مصر
حسن گل را هايهوى بلبلان در کار نيست
گرد رخسارش نفس بيهوده مى سوزد عرق
چهره شرمين او را ديده بان در کار نيست
خط راه اهل غيرت چين ابرويى بس است
اين قدر بيمهرى اى نامهربان در کار نيست
ديده بيدار را افسانه مى آيد به کار
غفلت سرشار را رطل گران در کار نيست
صحبت عالم به يک ساعت مکرر مى شود
گر جهان اين است عمر جاودان در کار نيست
ما سبکروحان مدارا با رفيقان مى کنيم
ورنه بوى پيرهن را کاروان در کار نيست
سيل گو هموار سازد کعبه و بتخانه را
اين ره نزديک را سنگ نشان در کار نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید