شماره ٥٣٤: آن لب نو خط غبارى از دل ما برنداشت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
آن لب نو خط غبارى از دل ما برنداشت
آب خضر از دل سياهى فکر اسکندر نداشت
خانمان سوزست برق بى نيازيهاى حسن
ورنه آن آيينه رو حاجت به خاکستر نداشت
از بيابانى که سالم برد بيدردى مرا
غير خون بى گناهان لاله ديگر نداشت
من به اوج لامکان بردم، وگرنه پيش ازين
عشقبازى پله اى از دار بالاتر نداشت
چون هلال عيد، دور جام يک دم بيش نيست
وقت آن کس خوش که چشم از چشم ساقى برنداشت
چشم خواب آلود ما مستغنى از افسانه بود
کشتى ما از گرانبارى غم لنگر نداشت
بود صائب در گرفتارى حضور دل مرا
غير دام اوراق ما شيرازه ديگر نداشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید