شماره ٥٧٨: هر که در درياى هستى دامن دل را گرفت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
هر که در درياى هستى دامن دل را گرفت
بى تردد موجه اش دامان ساحل را گرفت
قطره خونى شد از دست نگارينش چکيد
بس که از دستم به ناز آن نازنين دل را گرفت
دست کوتاه مرا شد تخته مشق اميد
شانه تا دامان آن مشکين سلاسل را گرفت
پيش عاشق جان ندارد قدر، ورنه مى توان
از نگاه عجز تيغ از دست قاتل را گرفت
کوه تمکين برنمى آيد به دست انداز شوق
جذبه مجنون عنان از دست محمل را گرفت
سرکشان را عشق مى سازد به افسون چرب نرم
زير پر، پروانه آخر شمع محفل را گرفت
مفت شيطانند غفلت پيشگان روزگار
سگ به آسانى تواند صيد غافل را گرفت
طاعتى بالاتر از دلجويى درويش نيست
دست خود بوسيد هر کس دست سايل را گرفت
اينقدر تمهيد در تسخير ما در کار نيست
از نگاهى مى توان از دست ما دل را گرفت
در طلب سستى مکن صائب که از صدق طلب
دست من در آستين دامان منزل را گرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید