شماره ٦٥٧: لاله رويى که ازو خار مرا در جگرست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
لاله رويى که ازو خار مرا در جگرست
برگريزان دل و باغ و بهار نظرست
نيست آوارگى اهل طلب را انجام
تا زمين هست بجا، ريگ روان در سفرست
مى کند تيغ سيه تاب مرا جوهردار
خارخارى که ز عشق تو مرا در جگرست
حال روشن گهران را همه کس مى داند
هر چه در خانه آيينه بود، در نظرست
دل پر خون تهى از زخم زبان مى گردد
راحت آبله در زير سر نيشترست
رهزنى کز تو کند صلح به اسباب غرور
اگر از راه بصيرت نگري، راهبرست
نيست ممکن که به همت دل خود باز کند
تا دل غنچه هواخواه نسيم سحرست
تا به کى سال و مه عمر ز هم پرسيدن؟
حاصل عمر به تحقيق سزاوارترست
ريزشى مى کند از راه کرم ابر بهار
ورنه چون سرو، مرادست طلب بر کمرست
شکوه رزق بود بر من قانع تهمت
هست اگر بر دل اين مور غباري، شکرست
سخنى کز جگر سنگ برون آرد آه
بى تکلف، سخن صائب خونين جگرست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید