شماره ٦٦٧: ساحل بحر پر آشوب فنا شمشيرست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
ساحل بحر پر آشوب فنا شمشيرست
مد بسم الله ديوان بقا شمشيرست
از دم تيغ فنا بيجگران مى ترسند
ورنه روشنگر آيينه ما شمشيرست
لب پيمانه بود در نظر جرأت ما
گر به چشم تو دم صبح فنا شمشيرست
رگ ابرى که به احسان چو گهربار شود
عرق خون کند از شرم سخا شمشيرست
نفس عيسوى اينجا گرهى بر بادست
دم جان بخش درين معرکه با شمشيرست
تا رسيدم ز خم تيغ شهادت به مراد
روشنم گشت که محراب دعا شمشيرست
نازکان از سخن سرد ز هم مى پاشند
بر دل غنچه، دم باد صبا شمشيرست
نازکان از سخن سرد ز هم مى پاشند
بر دل غنچه، دم باد صبا شمشيرست
چون شجاعت نبود، تيغ کند کار نيام
جوهرى مردى اگر هست، عصا شمشيرست
ضعف پيرى فکند بيجگران را از پاى
دل چو افتاد قوي، پشت دو تا شمشيرست
هر که دارد سر پرخاش به ما، خوش باشد
خاکسارى ز ره و دست دعا شمشيرست
صائب امروز کريمى که به ارباب سئوال
دم آبى دهد از روى سخا شمشيرست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید