شماره ٧٠٩: عقل نخلى است خزان ديده که ماتم با اوست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
عقل نخلى است خزان ديده که ماتم با اوست
عشق سروى است که سرسبزى عالم با اوست
هر که در معرکه با جوهر ذاتى چون تيغ
روزگارش به خموشى گذرد، دم با اوست
عاصيى را که سروکار به دوزخ باشد
در بهشت است، اگر ديده پر نم با اوست
دل سودازده را وصل نياورد به حال
چه کند عيد به آن کس که محرم با اوست؟
دل هر کس که در آن زلف پريشان آويخت
مى توان گفت که سررشته عالم با اوست
هر که زد مهر خموشى به لب چون و چرا
گر چه مورست درين دايره خاتم با اوست
نمک عشق به بى درد رام است حرام
جاى رحم است بر آن زخم که مرهم با اوست
با غم عشق غم عالم فانى هيچ است
غم عالم نخورد هر که همين غم با اوست
هر که چون سوزن عريان مژه بر هم نزند
مى توان يافت که سررشته عالم با اوست
صيقل آينه حسن بود ديده پاک
روى گل تازه ازان است که شبنم با اوست
هر که صائب ز بد خويش پشيمان نشود
تخم ديوست اگر صورت آدم با اوست
هر که صائب نکشد در دل خود آتش حرص
گر چه در باغ بهشت است جهنم با اوست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید