شماره ٧٢٥: رگ جانها به دم تيغ عدم پيوسته است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
رگ جانها به دم تيغ عدم پيوسته است
زود بر باد رود هر چه به دم پيوسته است
استوارى طمع از عمر سبکسير مدار
کز دو سر، رشته جانها به عدم پيوسته است
چون قلم گر چه جدا گشته مرا بند از بند
شکرلله که دم من به قدم پيوسته است
نسبت آهوى رم کرده و صحرا دارد
گر به ظاهر تن و جان هر دو به هم پيوسته است
بر مدار از قدم تيغ شهادت سر خويش
کاين رگ ابر به درياى کرم پيوسته است
هست با ناوک مژگان تو زور دو کمان
تا دو ابروى بلند تو به هم پيوسته است
آه شيرازه جمعيت اوراق دل است
که صف آرايى لشکر به علم پيوسته است
نشود يک جهان را در و ديوار حجاب
هر کجا هست برهمن به صنم پيوسته است
چون کنم فکر رهايي، که مرا بر پيکر
داغ چون حلقه زنجير به هم پيوسته است
نيست ممکن که رود چين ز جبينش صائب
هر که چون سکه به دينار و درم پيوسته است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید