شماره ٧٣٠: آتش از خشکى مغزم به دماغ افتاده است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
آتش از خشکى مغزم به دماغ افتاده است
برق در خانه ام از نور چراغ افتاده است
نيشتر مى شکند در جگرم موى سفيد
رعشه از خنده صبحم به چراغ افتاده است
آتشم در جگر از ديدن خورشيد افتاد
يارب اين پنبه خونين ز چه داغ افتاده است؟
اين سيه مستى از اندازه مى افزون است
چشم ميگون که بر چشم اياغ افتاده است؟
باده زنگ از دل مينا نتوانست زدود
تيرگى لازمه پاى چراغ افتاده است
صائب از خامه من عنبر تر مى ريزد
فکر آن زلف مرا تا به دماغ افتاده است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید