شماره ٧٣٦: بس که مژگان تو بر ديده روشن زده است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بس که مژگان تو بر ديده روشن زده است
پرده ديده من کاغذ سوزن زده است
خون گل بند ز خاکستر بلبل نشود
دشنه ناله که بر سينه گلشن زده است؟
هر طرف مى نگرم برق بلا جلوه گرست
آتش خوى ترا باز که دامن زده است؟
قسم سنگ ملامت به سر سخت من است
داغ تا سکه سودا به سر من زده است
تا تو اى مور به تاراج کمر مى بندى
خويش را برق سبکسير به خرمن زده است
شررى کرده جدا بهر دل من اول
هر که در روى زمين سنگ به آهن زده است
مشکل از صبح قيامت به خود آيم صائب
که ره هوش من آن نرگس پر فن زده است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید