دلم از کثرت پيکان تو آهن شده است
تنم از ناوک دلدوز تو جوشن شده است
مژه از پرتو رخسار تو زرين گردد
اين چراغ از نفس گرم که روشن شده است؟
پنبه از داغ دل خويش که برداشت، که باز
دامن دشت جنون وادى ايمن شده است؟
در بيابان جنون، چشم به هر جا فکنى
دانه آبله ماست که خرمن شده است
در تمناى تو اى قبله ارباب نياز
کعبه سرگشته تر از سنگ فلاخن شده است
چاشنى از لب شکر شکن او دارد
فکر صائب که سزاوار شنيدن شده است