شماره ٧٥٦: سخن عشق کسى کز لب ما نشنيده است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
سخن عشق کسى کز لب ما نشنيده است
بوى پيراهن يوسف ز صبا نشنيده است
هر که بوى جگر سوخته ما نشنيد
بوى ريحان گلستان وفا نشنيده است
عاشق و شکوه معشوق، خدا نپسندد!
در شکست از دل ما سنگ صدا نشنيده است
ساکن ملک رضا شو، که درين امن آباد
کسى آواز پر تير قضا نشنيده است
خبر مرگ ز بيمار نهان مى دارند
چشم او حال پريشان مرا نشنيده است
چون پريشان شد ازو مغز جهان حيرانم؟
نکهت پيرهنى را که قبا نشنيده است
ماتم زنده جاويد چرا بايد داشت؟
هيچ کس نوحه ز خاک شهدا نشنيده است
داغ آن نغمه سرايم که درين سبز چمن
بوى پيراهن گل را ز حيا نشنيده است
دور گردان وفا نغمه سرايان دارند
ليلى ماست که آواز درا نشنيده است
از سرى جوى سعادت که ز بى پروايى
خبر سايه اقبال هما نشنيده است
چه قدر گوش به حرف غرض آلود کند؟
بى نيازى که ز اخلاص دعا نشنيده است
کى ره بوسه به آن کنج دهن خواهد داد؟
سر گرانى که ز من حرف بجا نشنيده است
ندهد فرصت گفتار به محتاج، کريم
گوش اين طايفه آواز گدا نشنيده است
غير آن غمزه که تا کشتن من همراه است
ديگر از تيغ کسى حرف وفا نشنيده است
آن که از ذکر به مذکور نمى پردازد
از خدا هيچ به جز نام خدا نشنيده است
دل خاموش من و حرف شکايت، هيهات
کسى از غنچه تصوير صدا نشنيده است
عشق آسوده ز بى طاقتى عشاق است
قبله ما خبر قبله نما نشنيده است
گلشن از ناله ما يک جگر خونين است
بلبلى نيست که آوازه ما نشنيده است
خون خود را به چه اميد حلال تو کنم؟
که ز دست تو کسى بوى حنا نشنيده است
لاله طور تجلى است دل ما صائب
سخن خام کسى از لب ما نشنيده است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید