شماره ٧٧٩: غوطه در خون زند آن چشم که ديدن دانست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
غوطه در خون زند آن چشم که ديدن دانست
رزق دندان شود آن لب که مکيدن دانست
پوست بر پيکر خود چاک زند همچو انار
خون هر سوخته جانى که چکيدن دانست
سايه سنبل فردوس بر او زنجيرست
دست هر کس که سر زلف کشيدن دانست
لب کوثر به مذاقش دم شمشير بود
مى پرستى که لب جام مکيدن دانست
نگشايد دلش از سير خيابان بهشت
هر که در کوچه آن زلف دويدن دانست
نتوان داشت به زنجير ز مژگان او را
طفل اشکى که به رخسار دويدن دانست
به پر کاه نگيرد سخن ناصح را
چون شرر ديده هر کس که پريدن دانست
گو به زهر آب دهد تيغ زبان را دشمن
گوش ما چاشنى تلخ شنيدن دانست
چون نشويد دهن از چاشنى شير به خون؟
طفل ما لذت انگشت مکيدن دانست
پرتو شمع تو تا پرده فانوس شکافت
صبح محشر روش جامه درين دانست
غور کن در سخن صائب و کيفيت بين
نتوان نشأه مى را به چشيدن دانست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید