شماره ٧٩٢: حال گوياست اگر تيغ زبان گويا نيست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
حال گوياست اگر تيغ زبان گويا نيست
شکوه و شکر به فرمان زبان تنها نيست
پيش فرهاد که زد شيشه ناموس به سنگ
خنده کبک، کم از قهقهه مينا نيست
لنگر عقل به دست آر که در عالم آب
آنقدر موج خطر هست که در دريا نيست
گرمى لاله خونگرم مرا دارد داغ
ورنه مجنون مرا وحشتى از صحرا نيست
سرکشى در قدم کوه جواهر افشاند
وادى حرص به نزديکى استغنا نيست
از طلب، مطلب اگر خير بود طالب را
طلب روى زمين هم طلب دنيا نيست
ديده روزنه از شمع بود نورانى
چشم پوشيده بود هر که به دل بينا نيست
معنى عزلت اگر وحشت از آبادانى است
جغد در مرتبه خويش کم از عنقا نيست
نه همين فکر خط و خال تو صائب دارد
در دل سوخته کيست که اين سودا نيست؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید