شماره ٧٦٣: ما را چو توانى که ز خود دور فرستى

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ما را چو توانى که ز خود دور فرستى
اين نيز توانى که بما نور فرستى
در وعده فرداى تو اين صبر که کرديم
ما را تو مبادا که بر حور فرستى
بى منت موسى سخنى چند ز ديدار
بنويس در آن لوح که از طور فرستى
هر نامه که از پيش تو آمد همه شد فاش
زيرا که تو با آن دف و طنبور فرستى
چون من نه به خود باشم و خاطر نه به سامان
رسوا شود آن نيز که مستور فرستى
سر جمله به تفصيل ندانى که بگويم
پيش من ار اوراد چو دستور فرستى
غير از سخن وصل تو بايد که نگويد
قاصد که به پيش من مهجور فرستى
با روى تو کو فرصت گفتار؟ مگر خود
پيغام و نشان خود از آن سور فرستى
زين گلخن و ويرانه برنجيم، نسيمى
وقتست کزان گلشن معمور فرستى
رنجور تو شد اوحدي، اى ماه چه باشد؟
گر شربت آن وصل به رنجور فرستى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید