شماره ١٣٨: آن روزگار کو که مرا يار يار بود

غزلستان :: انوری ابیوردی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آن روزگار کو که مرا يار يار بود
من بر کنار از غم و او در کنار بود
روزم به آخر آمد و روزى نزاد نيز
زان گونه روزگار که آن روزگار بود
امروز نيست هيچ اميدم به کار خويش
بدرود دى که کار من اميدوار بود
دايم شمار وصل همى برگرفت دل
اين هجر بى شمار کجا در شمار بود
با روى چون نگار نگارم هزار شب
کارم ز خرمى و خوشى چون نگار بود
واکنون هزاربار شبى با دريغ و درد
گويم که يارب آن چه نشاط و چه کار بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید