شماره ٢٢٣: بيا اى راحت جانم که جان را بر تو افشانم

غزلستان :: انوری ابیوردی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بيا اى راحت جانم که جان را بر تو افشانم
زمانى با تو بنشينم ز دل اين جوش بنشانم
ز حال دل که معلومست که هم اين بود و هم آن شد
بگويم شمه اى با تو ترا معلوم گردانم
به دندان مزد جان خواهى که آيى يک زمان با من
گواه آرى روا باشد حريف آب دندانم
مرا گويى چه دارى تو که پيش من کشى آنرا
چه دارم هرچه دارم من نشايد آن ترا دانم
يکى درياى خون دانم که آنرا ديده مى گويم
يکى وادى غم دانم که آنرا دل همى خوانم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید