شماره ٢٣٧: درمان دل خود از که جويم
غزلستان ::
انوری ابیوردی ::
غزلیات
درمان دل خود از که جويم
افسانه خويش با که گويم
تخمى که نرويد آن چه کارم
چيزى که نيابم آن چه جويم
آورد فراق زردرويى
دور از رخت اى صنم به رويم
اى يوسف عصر بى رخ تو
بيت الاحزان شدست کويم
اندر ره حرص با دو همراه
چون بيم و اميد چند پويم
من تشنه بر آن لبم وگر چند
بر چهره همى رود دو جويم
بى سنگ شدم ز فرقت آرى
وقتست اگرنه سنگ و رويم
نظرات نوشته شده