شماره ٢٧٥: ديدى که پاى از خط فرمان برون نهادى

غزلستان :: انوری ابیوردی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ديدى که پاى از خط فرمان برون نهادى
ديدى که دست جور و جفا باز برگشادى
بردم ز پاى بازى تو دست برد عمرى
بازم به دست بازى تو دست برنهادى
بر کار من نهى به جفا پاى هر زمانى
کارم ز دست رفت بدين کار چون فتادى
در خون و خاک پيش تو مى گردم وز شوخى
در چشمت آب نيست ندانم که بر چه بادى
شاد آن زمان شوى که مرا در غمى ببينى
غم طبع شد مرا چو به غم خوردنم تو شادى
گويى از اين پست به همه رنج يار باشم
نه رنجهات مى رسد احسنت شاد بادى
در طالعم ز کس چو وفا نيست از تو ماند
از مادر زمانه به هر طالعى که زادى
عشقت به کار بردم و بردم چنانک بردم
عمرى به باد دادى ودادى چنانک دادى
اى انوريت گشته فراموش ياد بادت
کو را هنوز در همه انديشها به يادى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید