تاراج روزگار

غزلستان :: پروین اعتصامی :: مثنوی ها، تمثیلات و مقطعات
مشاهده برنامه «پروین اعتصامی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
نهال تازه رسى گفت با درختى خشک
که از چه روي، ترا هيچ برگ و بارى نيست
چرا بدين صفت از آفتاب سوخته اى
مگر بطرف چمن، آب و آبيارى نيست
شکوفه هاى من از روشنى چو خورشيدند
ببرگ و شاخه من، ذره غبارى نيست
چرا ندوخت قباى تو، درزى نوروز
چرا بگوش تو، از ژاله گوشوارى نيست
شدى خميده و بى برگ و بار و دم نزدى
بزير بار جفا، چون تو بردبارى نيست
مرا صنوبر و شمشاد و گل شدند نديم
ترا چه شد که رفيقى و دوستارى نيست
جواب داد که ياران، رفيق نيم رهند
بروز حادثه، غير از شکيب، يارى نيست
تو قدر خرمى نوبهار عمر بدان
خزان گلشن ما را دگر بهارى نيست
از آن بسوختن ما دلت نميسوزد
کازين سموم، هنوزت بجان شرارى نيست
شکستگى و درستى تفاوتى نکند
من و ترا چون درين بوستان قرارى نيست
ز من بطرف چمن سالها شکوفه شکفت
ز دهر، ديگرم امسال انتظارى نيست
بسى به کارگه چرخ پير بردم رنج
گه شکستگى آگه شدم که کارى نيست
تو نيز همچون من آخر شکسته خواهى شد
حصاريان قضا را ره فرارى نيست
گهى گران بفروشندمان و گه ارزان
به نرخ سود گر دهر، اعتبارى نيست
هر آن قماش کزين کارگه برون آيد
تام نقش فريب است، پود و تارى نيست
هر آنچه ميکند ايام ميکند با ما
بدست هيچکس ايدوست اختيارى نيست
بروزگار جواني، خوش است کوشيدن
چرا که خوشتر ازين، وقت و روزگارى نيست
کدام غنچه که خونش بدل نمى جوشد
کدام گل که گرفتار طعن خارى نيست
کدام شاخته که دست حوادثش نشکست
کدام باغ که يکروز شوره زارى نيست
کدام قصر دل افروز و پايه محکم
که پيش باد قضا خاک رهگذارى نيست
اگر سفينه ما، ساحل نجات نديد
عجب مدار، که اين بحر را کنارى نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید