شماره ١٣: مرا باز اتفاق افتاد عشق سرو بالايى

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مرا باز اتفاق افتاد عشق سرو بالايى
که حسنش مجلس افروزست و رويش عالم آرايى
مرا سلطان حسنش گفت اگر از بهر ما دارى
دلى پرخون ز اندوهى سرى مجنون ز سودايى
بهر باذى مکن پرچين چو روى آب پيشانى
کزين سان موج انده را دلى بايد چو دريايى
ايا بى عشق تو چون مى روانم فتنه انگيزى
ايا بى ذکر تو چون نى زبانم باد پيمايى
بشيرينى سخن ما را زبانت صيد کرد آرى
تو صياد مگس گيرى و دام تست حلوايى
سماع نامت اى دلبر مرا کردست سرگردان
بيادستى بزن تا من ز خود بيرون نهم پايى
اگر ملک دو عالم را بمن بخشى يقين مى دان
که نپسندم اقامت را برون از کوى تو جايى
ببخت خويش و راى تو توان اندر تو پيوستن
کجا باشد چنان بخت و کيت افتد چنين رايى
چو وصلت آرزو دارم نخواهم زيستن بى تو
روا دارى که من مسکين بميرم در تمنايى
نمى دانم بدين طالع بروز وصل چون آرد
شب هجران ليلى را چو مجنون ناشيکبايى
بجز عاشق نبيند کس جمال روى جانان را
نمودن کار خورشيدست و ديدن کار بينايى
عزيز مصر نشناسد که او را کيست در خانه
کمال حسن يوسف را نداند جز زليخايى
چو سعدى سيف فرغانى جهان را عذر مى گويد
نه من تنها گرفتارم بدام زلف زيبايى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید