شماره ١٨: اگر خورشيد و مه نبود برين گردون مينايى

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اگر خورشيد و مه نبود برين گردون مينايى
تو از رو پرده برگير و همى کن عالم آرايى
سزاى وصف روى تو سخن در طبع کس نايد
که در تو خيره مى ماند چو من چشم تماشايى
ميان جمع مه رويان همچون شب سيه مويان
تو با اين روى چون خورشيد همچون روز پيدايى
ترا ليلى نشايد گفت ليکن عاقل از عشقت
عجب نبود که چون مجنون برآرد سر بشيدايى
منم از عشق روى تو مقيم خاک کوى تو
مگس از بهر شيرينيست در دکان حلوايى
اگر در روز وصل تو نباشم جمع با ياران
من و آه سحرگاه و شب هجران و تنهايى
مرا با غير خود هرگز مکن نسبت مدان مايل
مسلمان چون کند نسبت مسيحا را بترسايى
ميان صبر و عشق اى جان نزاعست از براى دل
که اندر دل نمى گنجد غم عشق و شکيبايى
حرم بر عاشقان تنگست از ياران غار تو
چو سگ بيرون در خسبم من مسکين ز بى جايى
عزيز مصر اگر ما را ملامت گر بود شايد
تو حسن يوسفى دارى و من مهر زليخايى
ز جان بازان اين ميدان کسى همدست من نبود
که من در راه عشق تو بسر رفتم ز بى پايى
چو سعدى سيف فرغانى بوصف پسته تنگت
چو طوطى گر سخن گويد کند زآن لب شکرخايى
چو جنت دايم اندر وى همه رحمت فراز آيد
«تو از هر در که باز آيى بدين خوبى و زيبايى »



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید