شماره ٢٠: دلارامى که حيرانم من از حسن جهانگيرش

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دلارامى که حيرانم من از حسن جهانگيرش
رخ او آيتى در حسن و نور قدس تفسيرش
چو دست عشق او گيرد کمان حکم در قبضه
نه مردى گر برو دارى که برجز تو رسد تيرش
چو زلف او کند در بند مجنونان عشقش را
اگر از حلقه مايى بده گردن بزنجيرش
رضيع مادر فطرت که دارد در دهان پستان
بقاى جاودان يابد اگر زآن لب بود شيرش
کسى کز آتش شوقش ندارد شمع دل زنده
هم از روغن شود کشته چراغ دولت پيرش
بچندين سعى همچون مال آن شادى جانها را
اگر روزى بدست آرى برو چون غم بدل گيرش
ايا شيرين بنيکويى ببخت شور من گويى
شب وصل تو خوابى بود و روز هجر تعبيرش
اگر عاصى بمحشر در شفيع از روى تو سازد
کرم را بعد از آن نبود سخن در عفو تقصيرش
شراب عشق در دادى و من چون چشم مخمورت
خرابيها کنم زين پس که مستم کرد تأثيرش
بتدبير خرد گفتم مگر حل گردد اين مشکل
دگر بر ريسمان ما گره زد دست تدبيرش
براى مخزن شاهيش مسکين سيف فرغانى
ندارد زر ولى دارد مسى از بهر اکسيرش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید