شماره ٢٨: دلبر ما کهربا بر دست بست

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دلبر ما کهربا بر دست بست
هيچ مى دانى چرا بر دست بست
دل بنرخ که ستاند بعد ازين
دل ربا چون کهربا بر دست بست
بندم اندر ششدر غم سخت کرد
مهره يى کآن جان فزا بر دست بست
آن نه مهره دانه دام دلست
کان صنم از بهر ما بر دست بست
مرغ دل را همچو باز نو گرفت
ريسمان آورد و پا بر دست بست
قصه دريا و در شد پايمال
چون گهر کان صفا بر دست بست
حسن روى آراى بر پشت زمين
اينچنين زيور کرا بر دست بست
گوييا هرگز چنين پيرايه يى
شاخ را از گل صبا بر دست بست
هست اين مهره بر آن ساعد چنانک
آب جردى از هوا بر دست بست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید