شماره ٣٠: اگرچه راه بسى بود تا من از آتش

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اگرچه راه بسى بود تا من از آتش
دلم بسوخت ز عشق تو چون تن از آتش
ز سوز عشق تو در سينه چو کوره من
دلم گرفت حرارت چو آهن از آتش
ز باد دم شودش سيم و زر روان چون آب
اثرپذير چو شد خاک معدن از آتش
ز باد سرد کز آن کوى آورد خاکى
چو آب گرم فتد جوش در من از آتش
بعشق دانه دل را چو کاه داد بباد
دلم اگرچه نگه داشت خرمن از آتش
نبود ايمن از آفات، در گريخت بعشق
نديده ام که کند عود مأمن از آتش
چو بستدش ز جهان و بخود گرفتش عشق
چو ماهى است که کردست مسکن از آتش
اگرچه شمع سر اندر دهان گاز نهاد
گرفت نور و برافراخت گردن از آتش
دل مجرد از آفات غير محفوظست
که بى فتيل سليم است روغن از آتش
ز کار عشق بتن رنج مى رسد آرى
مدام دود بود قسم گلخن از آتش
نصيب ديده من از رخ تو حرمانست
هميشه دود خورد چشم روزن از آتش
بنور عشق کند حسن همچو گلشن دل
بلى چراغ کند خانه روشن از آتش
بعشق راه توان يافت سوى تو که کليم
ببرد راه بوادى ايمن از آتش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید