شماره ٦٨: طوطى خجل فرو ماند از بلبل زبانت

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
طوطى خجل فرو ماند از بلبل زبانت
مجلس پر از شکر شد از پسته دهانت
جعد بنفشه مويان تابى ز چين زلفت
حسن همه نکويان رنگى ز گلستانت
ما را دليست دايم در هم چو موى زنگى
از خال هندو آسا وز چشم ترک سانت
همچون نشانه تا کى بر دل نهد جراحت
ما را بتير غمزه ابروى چون کمانت
سرگشته يى که گردن پيچيد در کمندت
دست اجل گشايد پايش ز ريسمانت
زآن بر درت هميشه از ديده آب ريزم
تا خون دل بشويم از خاک آستانست
جانم تويى و بى تو بنده تنيست بى جان
وين نيز اگر بخواهى کردم فداى جانت
يا آنکه نيست از خط بر عارضت نشانى
منشور ملک حسنست اين خط بى نشانت
گر با چنين ميانى از مو کمر کنندت
بار کمر ندانم تا چون کشد ميانت
در وصف خوبى تو صاحب لسان معنى
بسيار گفت ليکن ناورد در بيانت
پا در رکاب کردى اسب مراد را سيف
روزى اگر فتادى در دست من عنانت
اى رفته از بر ما ما گفته همچو سعدى
« خوش مى روى بتنها تنها فداى جانت »



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید