شماره ٧٨: گرچه از بهر کسى جان نتوان داد ز دست

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گرچه از بهر کسى جان نتوان داد ز دست
چيست جان کز پى جانان نتوان داد ز دست
اى گلستان وفا خار جفا لازم تست
از پى خار گلستان نتوان داد ز دست
همچو تو دوست مرا دست بدشوارى داد
چون بدست آمدى آسان نتوان داد ز دست
گرچه آن زلف پريشانى دلراست سبب
آن سر زلف پريشان نتوان داد ز دست
دى يکى گفت برو ترک غم عشق بگو
بچنان وسوسه ايمان نتوان داد ز دست
خاک کوى تو بملک دو جهان نفروشم
گوهر قيمتى ارزان نتوان داد ز دست
جاى مورى که مرا دست دهد بر در تو
بهمه ملک سليمان نتوان داد ز دست
محنتت را که گدايانش چو نعمت بخورند
بهمه دولت سلطان نتوان داد ز دست
سيف فرغانى اگر چند توانگر باشى
بر درش جاى گدايان نتوان داد ز دست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید