شماره ٨٧: اى خريداران رويت عاشقان جان فروش

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى خريداران رويت عاشقان جان فروش
شور در مردم فتاد از عشق رويت رو بپوش
با قفاداران انجم ماه نتواند زدن
با رخت پهلو اگر خورشيد باشد پشت روش
من خمش بودم مرا آورد شوقت در سخن
چون دم اندر نى کنى لابد برآيد زو خروش
آفتاب گرم رورا کآسمانها در قفاست
گر مدد زآن رخ نباشد يخ بگيرد آب روش
بس عجب سريست سر عشق کز آثار او
نى توان کردن حکايت نى توان بودن خموش
در دلم از عشق تو صد درد و مى گويى منال
مى نهى بر آتشم چون ديگ و مى گويى مجوش
شهد اندر نان و مسکين را همى گويى مخور
زهر اندر آب و عاشق را همى گويى بنوش
پايم اندر بند مى آرى (و مى گويي) برو
استطاعت باز مى گيرى و مى گويى بکوش
بار عشقت را که نگرفت آسمان بر پشت خود
من زمين وارش چو که تا چند بردارم بدوش
عشق مى گويد بجانان جان بده گر عاشقى
هرچه او گويد بدل بايد شنودن نى بگوش
مست عشق تو بروز حشر گردد هوشيار
هر که شب مى خورده باشد بامداد آيد بهوش
از هواى تست دايم جان مادر اضطراب
باد مى آرد نه آتش آب دريا را بجوش
بر اميد وعده فردا که روز وصل تست
رقصها کرديم دى و شورها کرديم دوش
زاهدى کز خمر عشق تو همى کرد اجتناب
گرچه پرآب انابت بود، بشکستم سبوش
روح با چندان خرد سودايى آن روى خوب
عقل با چندين ادب ديوانه زنجير موش
سيف فرغانى ترا عاشق نشايد گفت ازآنک
جان فروشانند عشاق و تويى جانان فروش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید