شماره ٨٩: اگر چو خسرو و خاقان سزاى تاج و سريرى

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اگر چو خسرو و خاقان سزاى تاج و سريرى
ترا گليم گدايى به از قباى اميرى
بوقت مى گرو و از سپيدرويى خود دان
بزر سرخ خريدن سيه گليم فقيرى
ترا چه عيب کند يار و گر کند چه تفاوت
گر آفتاب کند عيب ذره را بحقيرى
چو دوست سايه لطفى فگند بر سر کارت
بروى پشت زمين را چو آفتاب بگيرى
ترا سعادت عشقش بپايه يى برساند
که خس دهى بستانند و زر دهند نگيرى
اگر سلامت خواهى چراغ مجلس او شو
چو او فروخت نسوزى (و چون) بکشت نميرى
چو آتش آنچه بيابى برنگ خويشتنش کن
چنان مشو که ز بادى چو آب نقش پذيرى
مدام در پى او رو که راه عشق بداند
که چشم عقل تو کورست اگر بديده بصيرى
تو نقد خود بد گر کس سپار تاش بسنجد
بسنگ خويش فزونى بنزد خويش کثيرى
فطير عقل تو خامست بى حرارت عشقش
برو بسوز که خامي، برو بپز که خميرى
سخن بقدر تو گويم که طعمه کرد نشايد
طعام مردم بالغ ترا که طفل بشيرى
بگوش هوش زمانى سماع قول رهى کن
اگر عطارد ذهنى ور آفتاب ضميرى
چو سيف روز جوانى بعاشقى گذراند
سعادتش برساند چو بخت بنده بپيرى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید