شماره ١٤٦: باز بر لوح ضمير از وصف روى دلبرم

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
باز بر لوح ضمير از وصف روى دلبرم
نقش معنى مى نگارد خاطر صورت گرم
اى بگرد کوى تو جان همچو حاجى در طواف
در پناه عشق تو دل همچو کعبه در حرم
گر ببالاى تو اى عالى بتورايات حسن
يک علم باشد مرا عالم بگيرد لشکرم
ور چو عشاق تو کندر ره ز سر سازند پاى
يک قدم باشد مرا از هر دو عالم بگذرم
عشق را مى نوشم و غم مى خورم، پاينده باد
بر من اين نعمت که هم مى نوشم و هم مى خورم
زآب چشمم مى برويد تخم انده در دلم
زآتش دل مى بجوشد ديگ سودا در سرم
گر توانگر نيستم در ملک تو در کوى تو
از گدايى آنچنان شادم که درويش از درم
خاک کويت گشتم ار آبيم باشد بر درت
پادشاهان چون گدايان نان بخواهند از درم
هرچه هستم از همه عالم مرا نسبت بتست
گر بخوارى همچو خاکم ور بعزت چون زرم
روى خوب تو که تابانست از وى نور حسن
داد پيغام و مرا ارشاد فرمود از کرم
سيف فرغانى اگر ديدار خواهى برگشا
چشم معنى تا ببينى صورت جان پرورم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید