روى تو که ماه را خجل دارد
شاهى است که ملک جان و دل دارد
يک ترک ز لشکر جمال تو
از ملک ولايت چگل دارد
وآن سدره منتهاى قد تو
مر طوبى را بزير ظل دارد
دل نبود از تو منفصل زيرا
چشم از تو خيال متصل دارد
غم ملک دلت و او درين دعوى
از قاضى عشق تو سجل دارد
گفتم ببساط وصل پيوندم
اى تن ز تو پاى روح گل دارد
چل صبح بجوى از آنکه اين دلبر
ماهيست که روزها چهل دارد
در خطبه وصفش ار خطايى رفت
عقل از چه مرا بدان خجل دارد
در جامع تن که منبر روح است
شمشير زبان خطيب دل دارد