شماره ١٨٠: بدل چه پند دهم تا دل از تو برگيرد

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بدل چه پند دهم تا دل از تو برگيرد
بجان چه چاره کنم تا رهى دگر گيرد
کسى که دل ز تو برگيرد اندر آن عجبم
که بر کجا نهد آن دل که از تو برگيرد
بيک نظر بگرفتى و مر او نيست شگفت
که آفتاب جهان را بيک نظر گيرد
اگر نقاب براندازى از جمال بشب
چراغ مرده ز شمع رخ تو در گيرد
وگر فرستى پروانه يى بگورستان
چو شمع کشته تو زندگى ز سر گيرد
فتاد در همه عالم ز عشق تو شورى
بخنده لب بگشا تا جهان شکر گيرد
بدان اميد که از دامنت فشانم گرد
سر آستين مرا ديده در گهر گيرد
تو آفتاب صفت گر بعاشقان نگرى
نماز شام همه رونق سحر گيرد
زآب چشم روان ديده را ميسر نيست
که خاک کوى تو چون سرمه در بصر گيرد
اگر چو سيم بآتش برى ازو سکه
دل شکسته من مهر تو چو زر گيرد
مگر تو چاره کنى ور نه سيف فرغانى
کدام چاره سگالد که با تو در گيرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید