شماره ١٨٢: شمع خورشيد که آفاق منور دارد

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
شمع خورشيد که آفاق منور دارد
مهر تو در دل و سوداى تو در سر دارد
رنگ روى تو باقلام تصور ما را
خانه دل ز خيال تو مصور دارد
روز و شب در طلبت گرد زمين گردانست
آسمانى که شب و روز مه و خور دارد
آنچه من ديده ام از حسن تو گر گويم کس
نشنود، ور شنود نيز که باور دارد؟
اى در دوست طلب کرده ز هر ديوارى
خانه دوست برون از دو جهان در دارد
عشق با راحت تن هر دو نباشد کس را
آب حيوان خضر و ملک سکندر دارد
غافل از خوردن نان گر ببدن فربه شد
عاشق از پرورش جان تن لاغر دارد
آنک بر شهپر جبريل نشيند چو مسيح
کفو عيسى بود او را چه غم خر دارد
اهل دنيا اگر از همت دون بى غم عشق
تنگ دل نيست چو غنچه که چو گل زر دارد
مرد عشق از گهر نفس بود در همه حال
چون ترازو که ز رو سنگ برابر دارد
سيف فرغانى يکدم بسوى عالم قدس
همچو جان بر شو اگر مرغ دلت پر دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید