شماره ٢٥٠: غنچه چون کرد تبسم سوى صحرا نرويم

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
غنچه چون کرد تبسم سوى صحرا نرويم
گل بخندى زمانى بتماشا نرويم
مادرين کوى مقيميم چو اصحاب الکهف
گر کسى سنگ زند همچو سگ از جا نرويم
کوى معشوق و در دوست بهست از همه جاى
ما هم اينجا بنشينيم و بصحرا نرويم
ور بنانى نرسيم از در او بر در او
چون سگ از فاقه بميريم و بدرها نرويم
با دل پر خون چون غنچه بهم آمده ايم
ما ببادى چو گل اى دوست ز هم وانرويم
گر ببستان شدن از ما نپسندى ز آن روى
پرده برگير و گلستان بنما تا نرويم
بطرب دست بزن بر سر ما پاى بکوب
کز سر کوى تو گر سر برود ما نرويم
سيف فرغانى با دوست بگو جور مکن
که بدين مروحه ما از سر حلوا نرويم
وعده دادى به شب وصل (خودو) مى ترسيم
که فراموش کنى گر بتقاضا نرويم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید