شماره ٢٦١: گر چه وصلت نفسى مى ندهد دست مرا

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر چه وصلت نفسى مى ندهد دست مرا
جز بيادت نزنم تا نفسى هست مرا
من چو وصل تو کسى را ندهم آسان دست
چون بدست آورى آسان مده از دست مرا
چون تو هشيار بدم، نرگس مخمورت کرد
از مى عشق بيک جرعه چنين مست مرا
مردمم شيفته خوانند و از آن بى خبرند
که چنين شيفته سوداى تو کردست مرا
گو نگهدار کنون جام نکونامى خويش
آنکه او سنگ ملامت زدو بشکست مرا
تا من ابروى کمان شکل تو ديدم چون صيد
تير مژگانت ز هر سو بزد و خست مرا
ناوک غمزه وتير مژه آيد بر دل
از کمان خانه ابروى تو پيوست مرا
دوش بر آتش شوقت همه شب از ديده
آب مى ريختم وسوز تو ننشست مرا
سيف فرغانى بى روى بهار آيينش
همچو بلبل بخزان نطق فروبست مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید