شماره ٣٠٠: عشق تو دردست و درمانش تويى

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عشق تو دردست و درمانش تويى
هست عاشق صورت و جانش تويى
آنچه در درمان نيابد دردمند
هست در دردى که درمانش تويى
سالک راه تو زاول واصلست
کين ره از سر تا بپايانش تويى
عاشقت کى گنجد اندر پيرهن
چون ز دامن تا گريبانش تويى
ما و تو اين هر دو يک معنى بود
کآشکارش ما و پنهانش تويى
عاشق روى ترا در دين عشق
غير تو کفرست و ايمانش تويى
دل بتو زنده است همچو تن بجان
اين خضر را آب حيوانش تويى
خوشه خوشه کشت هستى جوبجو
زرع بى آبست و بارانش تويى
اين غزل شطح است و قوالش منم
وين سخن حق است (و) برهانش تويى
منطق الطير سخنهاى مرا
کس نمى داند سليمانش تويى
سيف فرغانى از آن بر نقد شعر
سکه زين سان زد که سلطانش تويى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید