شماره ٣١٧: کى بنگرد برحمت چشم خوش تو ما را

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
کى بنگرد برحمت چشم خوش تو ما را
نرگس همى نيارد اندر نظر گيا را
دل مى دهد گواهى کورا تو برد خواهى
چشمت بتير غمزه گو جرح کن گوا را
اى محتشم بخوبى هستم فقير عشقت
در شرع بر توانگر حقى بود گدا را
گر سايه جمالت بر خاک تيره افتد
چون آفتاب ذره روشن کند هوا را
حسنت بغايت آمد زآن صيد کرد دل را
عشقت بقوت آمد از ما ببرد مارا
عشق فراخ گامت در دل نهاد پايى
بر ميهمان شادى غم تنگ کرد جا را
بسيار جهد کردم اندر مقام خدمت
تا تحفه اى بسازم درگاه کبريا را
دل از درخت همت افشاند ميوه جان
برگى جزين نباشد درويش بى نوا را
درآشنايى تو خويشى بريدم از خود
بيگانه وار منگر زين بيش آشنا را
قهرت شکست پايم گشتم مقيم کويت
لطفت گرفت دستم بردم بسر وفا را
سيف ار ز حکم يارت شمشير بر سر آيد
تسليم شو چو مردان گردن بنه قضا را
زين صابر ضرورى ديگر مجوى دورى
(مشتاقى و صبورى از حد گذشت يارا)



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید