شماره ٣٤١: مدتى شد که من از عشق تو سودا دارم

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مدتى شد که من از عشق تو سودا دارم
غم و اندوه ترا در دل و جان جا دارم
يوسف مصر ملاحت شدى اى جان عزيز
ور نه من با تو چرا مهر زليخا دارم
گوئيم دست بدار از خود ودر ما پيوند
خود مرا دست کجا تا زخودش وا دارم
حور فردوس مرا گر بتمنا طلبد
من نه آنم که بغير از تو تمنا دارم
گرچه آنجا که تويى مى نرسم از سر جهد
پايم ارچند که اينجاست دل آنجا دارم
يک بيک جز تو فرامش کنم وبر دو جهان
چار تکبير بگويم چو ترا ياد آرم
ور زصحرا بسوى خانه روم بى يادت
همچو خر بهر علف روى بصحرا دارم
چونکه درياى دل از موج غمت درشورست
من که يک قطره آبم دل دريا دارم
من درين خانه براى تو مقيمم ورنى
قبه يى برتر ازين گنبد اعلا دارم
وعده وصل ترا خلق جهان منتظرند
اين توقع نه من دلشده تنها دارم
چهره زرد مرا هرکه ببيند داند
که من ازآل رخت اينهمه تمغا دارم
سيف فرغانى هر روز چو سعدى گويد
اين منم بى تو که پرواى تماشا دارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید