شماره ٣٩٤: جانا بيک کرشمه دل و جان همى برى

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
جانا بيک کرشمه دل و جان همى برى
دردم همى فزايى و درمان همى برى
روى چو ماه خويش (و) دل و جان عاشقان
دشوار مى نمايى وآسان همى برى
اندر حريم سينه مردم بقصد دل
دزديده مى درآيى وپنهان همى برى
گه قصد جان بنرگس جادو همى کنى
گه گوى دل بزلف چو چوگان همى برى
چون آب و آتشند در و لعل درسخن
تو آب هردو زآن لب و دندان همى برى
خوبان پياده اند وازيشان برين بساط
شاهى برخ تو هر ندبى زآن همى برى
با چشم وغمزه تو دلم دوش ميل داشت
گفتا مرا بديدن ايشان همى بري؟
عقلم بطعنه گفت که هرگز کس اين کند؟
ديوانه رابديدن مستان همى بري!
دل جان بتحفه پيش تو مى برد سيف گفت
خرما ببصره زيره بکرمان همى بري!



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید