شماره ٣٩٦: دلم بسلسله زلف يار در بندست

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دلم بسلسله زلف يار در بندست
اگر قبول کنى حال من ترا پندست
زبند مهرش چون پاى دل شود آزاد
مرا که باسر زلفش هزار پيوندست
بسان ليلى بگشايى وببندى زلف
ترا خبر نه (که) مجنونى اندرين بندست
برآورى زمن تلخ کام هر دم شور
ازآنکه پسته شيرين تو شکر خندست
ازآرزوى رخ تو اگر بباغ روم
کدام لاله برخساره تو مانندست
زکات خوبى خود را دمى بباغ خرام
که گل بديدن روى تو آرزومندست
زعاشقان تو امروزدر زمانه منم
کسى که او بسلامى زدوست خرسندست
کسى که او اثر صبح روز وصل نديد
شب فراق چه داند که تا سحر چندست
جواب سعدى گفتم بالتماس کسى
که او هزار چو من بنده را خداوندست
دل مرا که شد ازدست درهمه حالى
بخاک پاى و سر کوى دوست سوگندست
چو عندليب همى نال سيف فرغانى
ازآنکه گل را ايام حسن يکچندست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید