المناجات فى التوحيد جل و علا

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هرچه خواهى کن که برما دست حکمت مطلقست
حق حکم تو زما تسليم وحکم تو حقست
در اداى حق ودر ادراک حکمتهاى تو
نفس کامل ناقص آمد عقل بالغ احمقست
غرقه درياى شوقت از ملايک برترست
کشته هيجاى عشقت با شهيدان ملحقست
ملک عالم بر در دل رفت درويش ترا
گفت رو بيرون در بنشين که جا مستغرقست
پاى مال اسب همت کرد شاه اين بساط
نطع گردون راکه از انجم هزاران بيذقست
ازسر ره چون کسى را دور شد خرسنگ نفس
بعد از آن بر فرق اکوان پاى سيرش مطلقست
هردم از درياى دل موج اناالحق مى زند
تشنه وصلت که در قاموس شوقت مغرقست
عاشق تو درميان خلق با رخسار زرد
همچو اندر خيل انجم ماه زرين بيرقست
اندر آن هيجا که شاهان را علم شد سرنگون
اين شکسته دل چو اندر قلب لشکر سنجقست
سر بباز وجان فشان رخصت مده خود را برفق
برکسى کين درزند ابواب رخصت مغلقست
سيف فرغانى برين درگاه ازهر تحفه يى
درد دل را قيمت وخون جگر را رونقست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید