شماره ٤٢٠: اى دل تنگ مرا از غم تو جان تازه

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى دل تنگ مرا از غم تو جان تازه
کفر در عهد رخت مى کند ايمان تازه
اى نسيم سحرى کرده زخاک کويت
غنچه را مشک بر اطراف گريبان تازه
هيچ صبحى ندمد تا نبرد باد صبا
غاليه از سر آن زلف پريشان تازه
فتنه را با شکن زلف تو پيوند قوى
حسن را با رخ نيکوى تو پيمان تازه
خون دل بر رخ زردم چو ببينى گردد
رنگ بر روى تو چون سبزه بباران تازه
شوق تو در دلم از وصل تو افزونى يافت
چه طبيبى که کنى درد بدرمان تازه
بر سر کوى تو سوداى تو ما را هردم
گشته بر بوى تو چون صرع پرى خوان تازه
روى سرخ تو مرا خون جگر بر رخ زرد
کرده هر روز ازين ديده گريان تازه
گويى آن روز کجاشد که چو طوطى هردم
قند مى خورم از آن پسته خندان تازه
هست اميدم (که) دگر باره بيمن خاتم
باز در ملک شود حکم سليمان تازه
سيف فرغانى هر روز بسحر اشعار
مى کند وسوسه اندر دل ياران تازه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید